فرماندهان دروني

فرماندهان دروني

 امروز مي‌خواهم مطالبي در مورد عبد و عباد بنويسم.

ما دو نوع فرمانروا داريم و مي‌توانيم داشته باشيم. يک فرمانروا از درون و ديگري فرمانرواهاي بيروني پادشاهان پدران و حکمران فرمانرواهاي بيروني هستند. فرمانرواي درون جان انسان احساسات و عواطف انسان است. سرپيچي از فرمان و دستوري که از درون جان انسان بلند مي‌شود امکان ندارد. هنگامي که ترس به باطن انسان راه پيدا مي‌کند؛ ترس مثل پادشاهي است که حتما حکمش اجرا خواهد شد محبت هم همين طور است؛ اگر انسان به درون خودش نگاه کند در درونش موجوداتي حضور پيدا مي‌کند که آن موجودات حاکم رفتار و اعمال انسان هستند و اين امکان وجود ندارد که انسان از فرمان آنها سرپيچي کند. موجوداتي از قبيل ترس، محبت، عشق و خشم اينها موجودات واقعي هستند و خيالي نيستند. اگر در باطن انسان هر کدام از اينها حضور پيدا کند فرمانرواي ما مي‌شوند.

در رابطه با عبدالرحمان در قرآن (سوره مبارکه فرقان) موجودي و پادشاهي و فرمانروايي را معرفي مي‌کند که اگر آن هم به باطن انسان راه پيدا کند و بر روي تخت پادشاهي قلب انسان بنشيند (که اصطلاحا به قلب يا محل پادشاهي آن عرش گفته مي‌شود قلب انسان عرش الرحمان است) يعني محبت پادشاهي است که بر تخت پادشاهي درون انسان که همان قلب است مي‌نشيند و اگر اين طور شود همان محبت شروع مي‌کند به فرمان روايي کردن فرد به انجام دادن کارها و اعمالي.

در سوره مبارکه فرقان مي‌فرمايد: وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا (٦٣)

کساني که درون آنها محبت است وقتي بروي زمين گام بر مي‌دارند خيلي با تواضع، فروافتادگي و فروتني راه مي‌روند و اگر ديگران بيايند با اين فرد نبرد کنند و اين‌ها را به جنگ فرا بخوانند اينگونه افراد درون جانشان يک حالتي است که به هيچ عنوان امکان ستيزه‌گري و جنگيدن و عيب‌جويي و مبارزه با ديگران وجود ندارد و سراسر وجودشان مملو از محبت است و وقتي که ديگري کار بد انجام مي‌دهد و مي‌خواهد جنگ کند قبل از اينکه ناراحت بشود و اعتراض کند و به باطن خودش پادشاه خشم را راه بدهد که آن پادشاه بر اين فرمانروايي کند. پادشاه محبت در آن حضور دارد و نمي‌گذارد خشم به باطن فرد راه پيدا کند. وقتي که پادشاه محبت در باطن اين نشسته اين با محبت و رحم به طرف مقابل که در اثر شدت خشم برافروخته است نگاه مي‌کند و مي‌بيند که اين طرف چرا ناراحت است و علت خشم و ناراحتي فرد را مي‌بيند و خودش هم ناراحت نمي‌شود و بعد با يک محبت و دلسوزي خشم آن و غضب آن را دفع مي‌کند.

محبت در انسان خيلي از کارها را انجام مي‌دهد.

 

خلاصه مطلب:

پس واژه، واژه عبد شد و نقطه مقابل عبد پادشاه و فرمانروا و اين پادشاه و فرمانروا که به باطن فرد راه پيدا مي‌کند چيزهاي مختلفي از قبيل ترس، خشم، محبت و... است و آن پادشاهي رحمان که يعني محبت و دلسوزي است که اگر به باطن انسان راه پيدا کند هيچ راه گريزي از اجرايي دستوراتش وجود ندارد.

اللهُمَ صَلِ علي محمد وَ آلِ محمد

دانلود ورد

دانلود صوت